ناصریا تو که تا حالا بدت دیده
از دنیا خوشی ندیده
از همه کس بدت دیده
ناصریا از نارفیق پشتت خمیده
از ناروش سینه ات دریده
از همه که بدت بدت دی بدت دی
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
عشق تو حقن ولی دنیا پر ناحقن از همه کس بدت دیده از هیچ کس خوشی ندیده
لا لا
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
تاصریا از عشق دنیا خو بار کو
از هرچه رنگه تو خار کو
به دشمن دونت دراکو
ناصریا از دنیا دلت بریده
سختی با جون خود خریده
از صبا خود چه دیدم
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
حالا نوبت تو ، حالا یالا تا وقتی که
با من بجنگ تا قوت ته حالا یالا برو زود به
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا للا ، للا للا لا لا لا ...
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمی دارد...
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم میرسم یا نه؟" مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدوداً ۶ متری در طول جغرافیایی " ۱٨'۲۴ﹾ ۸۷ و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ﹾ ۳۷ هستید. مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید. مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟؟" مرد بالن سوار : چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملاً ً دقیق بود به درد من نمیخورد و من هنوز نمیدانم کجا هستم و به موقع به قرارم میرسم یا نه؟" مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید. مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟؟؟" مرد روی زمین : چون شما نمیدانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی دادهاید و نمیدانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.نمیدانید چگونه باید بپرسید و ضمناً اطلاعات دقیق هم به دردتان نمیخورد!!!